ني ني ماماني و بابايي

پايان سه ماهه اول بارداري

ديروز پنج شنبه با بابايي رفته بودم دكتر به دكي گفتم كه برا تشكيل پرونده اومدم و ضمنا سه ماهه اولم داره تموم ميشه. دكتر برام سونو نوشت اما سونوي معمولي . با بابايي برا سونو پايين اومدم و بيشتر از نيم ساعت منتظر شديم تا نوبت ما بشه. دل تو دل نداشتم همش استرس و نگران بودم.آخه يه خانومه تو مطب دكتر بود كه جنينش رشد نكرده بود و بايد كورتاژ ميشد اين خانم بدجوري نگرانم كرد. تا اينكه نوبت من شد بدون بايي رفتم داخل ،خانومه معاينه كرد و سونوي قبلي رو هم ازم خواست. همين كه گفت رشد جنين خوبه دلم آروم گرفت خيلي سئوال تو ذهنم بود ازش بپرسم اما يادم رفت فقط گفت جفت پايينه و بايد مواظب باشي .بدون اينكه من جنسيت رو بپرسم خودش گفت تشخيصش سخته پاهاشو ج...
10 دی 1391

سونو در هفته 13

اينم سونوي حاملگيم من در پايان سه ماهه اول حاملگي سونو رفتم حاملگي با يك جنين زنده و متحرك و با ضربات قلبي منظم نمايان است. FHR= 157BMP  قرار فعلا عرضي و سر در سمت چپ است.رشد سونوگرافيك با معيارهاي FL=9 , BPD= 20  در حدود 5/12 – 13 W  ميباشد.جفت خلفي بوده حاشيه تحتاني آن تا مجاورت INT.OS   كشيده شده است. ( مارژينال ) و ميزان مايع آمنيوتيك نرمال است. در آندكسها توده كيستيك ديده نشد. نظريه : حاملگي 5/12 – 13 w سونوگرافي كنترل در سه ماهه سوم از نظر بررسي محل جفت توصيه مي شود. ...
10 دی 1391

هفته شانزدهم

سلام عزيز دلم امروز 15 هفته و دو روزته . ديشب كلي برف باريد و الان همه جه برفيه،خيلي متظرتم تا بياي بغلم و سال بعد همين موقع با هم برف بازي كنيم. بابايي رفته مدرسه اين چند ماه بابايي سرگرم خوندن دكتري است و ماماني تنها ميذاره و با كتابا مشغول ميشه و منم بي جهت همش بهش گير ميدم و اونم ازم ناراحت ميشه، اما خدا رو شكر ميكنم كه تو پيشمي و ماماني رو تنها نميذاري ،ميخوام كه بهم قول بدي كه ماماني رو تنها نذاري و همش پيشش باشي. منو و بابايي خيلي مشتاقيم  تا اين چند ماه هم زودي بگذره و بياي پيشمون. تا زندگي خوب و شيرين هميشگي رو سه تايي كنار هم ادامه بديم . انشاا.. تا اون موقع بابايي از دكتري هم قبول ميشه. ...
10 دی 1391

تكميل كامل پرونده بهداشتي

امروز براي تكميل پرونده دوباره به بهداشت رفتم جواب آزمايشاتي كه برام نوشته بودن دادم و خدا رو شكر همه چيزخوب بود. آدرس دقيق خونمونو پرسيدن قد و وزنم و اندازه گرفتن همراه با فشار خون و نبضم. قدم 157 و وزنم 58 كيلو بود و به خاطر نخوردن صبحانه فشارم 7 بود بهم گفت از اين به بعد ديگه بدون صبحانه اونجا نرم . خلاصه بيشتر از نيم ساعت طول كشيد كه همه مداركو پر كنه . قرار شد 25 دي ماه دوباره مراجعه كنم. ني ني گلم امروز 9 هفته و دو روزشه. تا حالا كه حركاتشو احساس نكردم خدا كنه زودي برسه و تكوناشو احساس كنم.
15 آبان 1391

سورپرايز كردن بابايي

4 مهر تولد شوشو بود اون روز اصلا حال نداشتم برم بيرون واسش كادو بخرم شبش گفتم : بعدا يه هديه خوب بهت ميدم فرداش كه از مدرسه اومدم خونه زودي بي بي گذاشتم ديدم مثبت شد دوباره يكي ديگه گذاشتم مطمئن تر شدم.  شوشو اومد خونه منم تو كاغذ دقيقا همين جمله رو تايپ كردم و پرينت گرفتم   «« جانم ياددته ميگفتم براي روز تولدت ميخوام يه هديه خوب بدم اينم هديه من البته ببخش كه يكم دير شد. »» و بي بي رو كادو كردم و گذاشتم داخلش دادم دست شوشو اصلا فكرشو نميكرد بي بي باشه همين كه ديد بي بي مثبته كلي ذوق كرد و منو بوسيد هههههههه اينم بي بي چكم با دو خط :   ...
5 آبان 1391

قلب ني ني عزيزم

واي خداي من چه لحظه هايي شيريني . روز چهار شنبه ،3 آبان رفتم دكتر برام سونو نوشت ،تا نوبت من برسه استرسم زيادتر ميشد .تا اينكه وارد اتاق سونو شدم همين كه خانم دكتر سونوم كرد ديدم واي جنينن ديده ميشه و دكتر گفت قلبش هم منظمه crl  هم 12 بود و جنين در 7 هفته و 4 روز بود . تو اتاق سونو از خوشحالي نميدونستم چيكار كنم فقط با خودم ميگفتم خدايا شكرت به خاطر همه چيز .وقتي جواب سونو رو پيش دكتر بردم گفت همه چيز نرماله ،و بايد بري بهداشت و پرونده باز كني تا براي يك سري آزمايشات و وزن گيري اونا اقدام كنند . ضمنا به خاطر اين روز خوب رفتم براي عروسي برادر شوشو  (عموي ني ني نازم ) يه پيرهن خوشگل خريدم . ...
5 آبان 1391

هفته هشت بارداري

سلام امروز وارد هفته 8 شدم ،واي خداي من از ديروز بد جوري بالا ميارم،نميدونستم بارداري انقدر سخت باشه. ديشب كه نتوستم شب خوب بخوابم ،امروز هم تو مدرسه همش ميخواستم بخوابم .اما يه جاي شكر داره كه شبا حالم بد ميشه . پنج شنبه اين هفته قراره برم سونو تا ني ني نازمو ببينم ،خدا كنه سالم باشه و قلبشو هم بشنم.بعد اونم دكتر تغذيه ميرم تا فكراي به اين تهوع كنم ،آخه غذاي درست و حسابي نميتونم بخورم. تو اين مدت هم مهداد جونم بد جوري به زحمت افتاده و اكثر كارا رو خودش انجام ميده .خوش به حال ني نيم كه همچين بابايي داره.   ...
29 مهر 1391

روزي كه مامان شدم

چند روزي از اول مهر و اوايل مدرسه ميگذشت كه همش به شوشو ميگفت اين مهر اصلا حال و حوصله ندارم همش كسل و خسته ام وقتي هم خونه مي اومدم همش ميخوابيدم 4 مهر تولد شوشو بود انقد خسته بودم كه نتونستم بيرون برم و براش كادو بگيرم بهش گفتم به وقتش يه هديه خوب بهت ميدم . مادر شوشو و جاريم با بچه هاش براي تولد شوشو اومده بودن همه گفتن كه خيلي خسته به نظر ميرسي.  روز بعدش كه رفتم مدرسه باز بي حوصله بودم و گهگاهي رحمم تير مكشيد تا اينكه اومدم خونه سريع رفتم بي بي گذاشتم بعد 4 دقيقه رفتم نگاه كردم ديدم خط دومش ديده ميشه كمرنگه اما راحت و واضح ديده ميشه زبونم بند اومد شوشو هم خونه نبود فقط گفتم «« خدايا شكرت »» &n...
28 مهر 1391

ني ني تو دلم

بعد مدتها دوباره دلم خواست به اين وبلاگ سر بزنم ،اما با خودم ميگم تا ني ني نياد زياد چيزي نمي نويسم ،اما اين ماه يه جورايي به دلم افتاده كه همين ماه ني ني مياد تو دلمو منو بابايي رو خوشحال ميكنه ،پس به اميد روزي كه ني ني بياد.
27 مرداد 1391