ني ني ماماني و بابايي

روزي كه مامان شدم

1391/7/28 8:34
نویسنده : پينار
361 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزي از اول مهر و اوايل مدرسه ميگذشت كه همش به شوشو ميگفت اين مهر اصلا حال و حوصله ندارمافسوس همش كسل و خسته ام وقتي هم خونه مي اومدم همش ميخوابيدم 4خمیازه مهر تولد شوشو بود انقد خسته بودم كه نتونستم بيرون برم و براش كادو بگيرم بهش گفتم به وقتش يه هديه خوب بهت ميدم .

مادر شوشو و جاريم با بچه هاش براي تولد شوشو اومده بودن همه گفتن كه خيلي خسته به نظر ميرسي.

 روز بعدش كه رفتم مدرسه باز بي حوصله بودم و گهگاهي رحمم تير مكشيد تا اينكه اومدم خونه سريع رفتم بي بي گذاشتم بعد 4 دقيقه رفتم نگاه كردم ديدم خط دومش ديده ميشه كمرنگه اما راحت و واضح ديده ميشه زبونم بند اومد شوشو هم خونه نبود فقط گفتم «« خدايا شكرت »» لبخند

 چشام پر اشك شد گریههمين كه شوشو اومد خونه يه جورايي سورپرايزش كردم.

 بعد با هم رفتيم بيمارستان تا آز بديم بعد3 ساعت جواب آمده شد واي ديدم شده 22.3 خيلي خوشحال شدمقلب شوشو گفت كه بريم دكتر اما گفتم هنوز مشكوكه بذار فردا ميريم دكتر و دوباره بتا ميديم فردا دوباره رفتم دوباره بتا دادم كه 3 ساعت بعد خودم رفتم جوابشو بگيرم ديدم 75 شده شوشو زنگ زد و پرسيد چنده منم گفتم 14 تو گوشي صداش لرزيد ديگه چيزي نگفتم تا ميخواستم از پله ها برم بالا و به دكتر نشون بدم شوشو خودشو رسوند و گفت كه بذار ببينم اما همين كه ديد 75 شده چشاش برق زد هیپنوتیزمو گفت ديگه 100% مطمئنم كه حامله اي .هوراهورا

دكتر برام اسيد و ويتامين نوشت و گفت رشدش خوبه .اما چون گفتم درد دارم گفت بايد يه هفته كامل استراحت كني و سر كار نري .منم بعد چند روز تو خونه موندم حوصله ام سر رفت و چند روزي هم خونه مامانم رفتم.لبخندهورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نایسل
27 مهر 91 13:43
خیلی خیلی خیلی تبریک خانوم دوران بارداری خوبی برات آرزو میکنم عزیزم